خونابه ای ز وجودم فوران می کند که دهان تشنگان خونم را گلگون کرده و راه نجات من همین است ..
از خویشتن بگذرم و در خون خویش غلتیدن.. هنگامه آتش است و خون و مرگ و هیچ بر هیچ سپردن و از خود دست شستن و مردن و بس..
کسی تیر بر آشیل من نشاند که دیروز باورم بود و امروز هم همین طور هر چند که من از باورش رخت بربسته باشم . من همان دیروزی ام تفاوت نکرده و نخواهد کرد .. این دروغ ها بر ما نمی چسبد و چسب ها بر ما اثری نخواهد گذاشت از خود بگویید و بر خود استوار باشید نه استواری دیگری را به زیر خروارها تهمت گم کنید... من هنوز همانم که بودم
سلام...
متن زیبایی بود.میتونم بپرسم نویسندش کی بوده؟
با تشکر
سلام
ممنون از اینکه سری به ما زدید. ترجیح می دم بیشتر متن ها و مطالب خودم رو در این وبلاگ بزارم و اینها نوشته های خودم هست .. خوشحال می شم نظرتون رو بدونم
سلام...
بسیار زیبا نوشتید.تبریک میگم.
احسنت