همین یک نکته بس

با چندین نقطه.......

همین یک نکته بس

با چندین نقطه.......

قسمت دوم ....داستان کوچه


در این شب که سیاه ترین شب عالم است بر تاریکی خویش می اندیشم. روزی هزار باردر تاریکی غرق می شوم وتنها چند ثانیه از آن خلاص می شوم .کوچه مصداق همه تاریک وروشن ذهن من است واسیری که خواسته یا نا خواسته درگیر آن می شود ،گاهی پیدا وگاهی گم .در تمام نوشته ها نیک بودن در روشنایی شکل می گیرد. گویی درآن سوی روشنایی هیچ نخواهد بود ،حتی نیکی وآنچه از آن به خوبی یاد می کنند.

ولی ای کاش در  کوچه های سخت زندگی ،واژه ای برای تسکین خاطر دلمان وجود داشت .که انسان در تنهایی به ورطه پوچی نرود.که چه سخت است به دام پوچی بیافتی ونجات یابی .ولی در تنهایی سکوت چه معنای زیبایی دارد .که آن کوچه تاریک به تو هدیه می دهد .می خواهد انتهایی داشته باشد یا نداشته باشد .خواستم در زندگی به اندک فرصتی کوتاه که بدست می آورم گوشه ای از آنچه را که شاید به فردایی متصل باشد را بازگویم.شاید صدا آنقدر دلخراش بود ویاقلم آنقدر سخت نوشت که همگان رمیدند وچراغهای خانه های خود را به سمت تاریکی رهنمون ساختند ..خواستم دری رابکوبم ،ولی از عاقبت آن حذر نمودم وهیچ نکردم .باشد امروز گذر خواهم کرد .کاری را که دیروز باید می کردم .

ولی در این گفتار آخرین که شاید یکی از پراکنده ترین نوشتارهای زندگی ام باشد ،باید بگویم دوباره سنگینی غربت را بر سینه ام احساس می کنم .دوباره فشار زمان را بر شانه هایم لمس می کنم .دوباره در غربت آموختن را از نو آغاز می کنم ودوباره وداعی تازه را تجربه می کنم .به قول دوستی ( تلخ ترین تجربه وداع است ) وتلخ تر از آن وقتی ا ست که در وداعت هیچ کس تو را بدرقه نکند .آمدن ورفتنت به هیچ بوده وبه پوچی گذشته .یعنی باید بگذری ،چه بخواهی ،چه نخواهی ..


پایان بخش دوم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد